نوبت من شد ....شما بیا برو تو ....
شما ....آقا با توام بیا تو ...محاسنش از محاسن 40 روزه من بابت فوت پدر بزرگم بیشتر بود ، انگار سالها بود پدر بزرگش را از دست داده ... اونقدر چهره اش را خشمگین نشان می داد انگار ما دشمنیم اومدیم جنگ انگار نه انگار که اومدیم یه کار خوب برای وطنمون بکنیم ....جا خوردم و به داخل رفتم ... بانوی پشت میز میگفت دوتا آقا بیاد اما این آقا میگفت نه یکی بره حتما حرف اونایی خیلی قبل ترداغ دیده بودن تاثیر بیشتری داشت چون فقط من رفتم تو ....
شناسنامه و کارت ملی مو گذاشتم روی میز ، از قبل خودمو آماده کرده بودم موقع تشخیص هویت ازم پرسان شوند : محل سکونت؟
اما انگار زیاد براشون مهم نبود و شاید انتظار شنیدن حرف راست از یک ایرانی در انتخابات توقع بیجایی بنظر می اومد... انگشت جوهریم را در مربع تایید سلامتم مالید و دو برگه بهم داد ...اومدم بگم که بابا من ساکن اینجا نیستم و فقط رای بنفش باید بدم اما یاد چهره دربان داغدیده زبانم را سست کرد ...
حجمه افراد منتظر و بیکاری بانوان نشسته پشت میز باعث تداعی پرسشی بود که چرا اینقدر آروم ؟ پاسخ جالب یکی از بانوان " من چه کنم خب به من شناسنامه نمیدن " دوباره یادآور این بود که فراموش نکنم اینجا ایران است و این نوع مدیریت ها طبیعی است .
کدهای انتخاباتی را نوشتم... دستم بنفش شد و محیطو ترک کردم به حیاط رسیدم خیلیها از اومدنم مسرور بودند و ازم تشکر میکردند ؟!؟!؟ حتما انجام وظیفه بنده برای اونها جالب بوده که بعضی هاشون منو تو آغوش گرفتن و تشکر میکردند ؟!؟
اما سنگینی نگاه و پچ پچ های بعضیها پس از دیدن تیپ من محسوس بود ... هفتادیه حتما ؟!؟! نه بابا 100 کمتر نیست ؟!؟!؟شایدم 15 تومنیه.... به هر حال نمیدونم لباس ایرانی تن من چرا اینقدر قیمتش برای بعضیها مهم بود...
بیشتر از محیط شلوغ صفهای رای نمیدانم چرا جلوی دستفروشان کوچه های مجاور ازدحام بود ، چه میفروختن آن دستفروشان در روز جمعه آنهم در کوچه های بن بست انتخابات بدور از چشم شهرداری؟! نمیدانم ؟! ولی امیدوارم که در دوره های بعد جمع آوری این دستفروشها با سیلی زدن همراه نباشد و کمکی به حال شهر بیمارمان نماید ...
شما ....آقا با توام بیا تو ...محاسنش از محاسن 40 روزه من بابت فوت پدر بزرگم بیشتر بود ، انگار سالها بود پدر بزرگش را از دست داده ... اونقدر چهره اش را خشمگین نشان می داد انگار ما دشمنیم اومدیم جنگ انگار نه انگار که اومدیم یه کار خوب برای وطنمون بکنیم ....جا خوردم و به داخل رفتم ... بانوی پشت میز میگفت دوتا آقا بیاد اما این آقا میگفت نه یکی بره حتما حرف اونایی خیلی قبل ترداغ دیده بودن تاثیر بیشتری داشت چون فقط من رفتم تو ....
شناسنامه و کارت ملی مو گذاشتم روی میز ، از قبل خودمو آماده کرده بودم موقع تشخیص هویت ازم پرسان شوند : محل سکونت؟
اما انگار زیاد براشون مهم نبود و شاید انتظار شنیدن حرف راست از یک ایرانی در انتخابات توقع بیجایی بنظر می اومد... انگشت جوهریم را در مربع تایید سلامتم مالید و دو برگه بهم داد ...اومدم بگم که بابا من ساکن اینجا نیستم و فقط رای بنفش باید بدم اما یاد چهره دربان داغدیده زبانم را سست کرد ...
حجمه افراد منتظر و بیکاری بانوان نشسته پشت میز باعث تداعی پرسشی بود که چرا اینقدر آروم ؟ پاسخ جالب یکی از بانوان " من چه کنم خب به من شناسنامه نمیدن " دوباره یادآور این بود که فراموش نکنم اینجا ایران است و این نوع مدیریت ها طبیعی است .
کدهای انتخاباتی را نوشتم... دستم بنفش شد و محیطو ترک کردم به حیاط رسیدم خیلیها از اومدنم مسرور بودند و ازم تشکر میکردند ؟!؟!؟ حتما انجام وظیفه بنده برای اونها جالب بوده که بعضی هاشون منو تو آغوش گرفتن و تشکر میکردند ؟!؟
اما سنگینی نگاه و پچ پچ های بعضیها پس از دیدن تیپ من محسوس بود ... هفتادیه حتما ؟!؟! نه بابا 100 کمتر نیست ؟!؟!؟شایدم 15 تومنیه.... به هر حال نمیدونم لباس ایرانی تن من چرا اینقدر قیمتش برای بعضیها مهم بود...
بیشتر از محیط شلوغ صفهای رای نمیدانم چرا جلوی دستفروشان کوچه های مجاور ازدحام بود ، چه میفروختن آن دستفروشان در روز جمعه آنهم در کوچه های بن بست انتخابات بدور از چشم شهرداری؟! نمیدانم ؟! ولی امیدوارم که در دوره های بعد جمع آوری این دستفروشها با سیلی زدن همراه نباشد و کمکی به حال شهر بیمارمان نماید ...
۳۰ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۴:۳۸